
ما،یا...! (50)
ابراهیم عرب کیاسری: به وقتِ اذان و به فلسفهی آیه "قالَ رَبُکُمُ ادعُونی اَستَجِب لَکُم" و با صدای "الله اکبر" از خواب پاییزی بیدار شدم.
وقتی که بغض میآید، راهبندان میشود. غمها یکی یکی...
آرزو زینلی: یک روز کوله بارم را پر میکنم از خودم از هر چه از من است
سارا کنعانی: قهوه با من همان کاری را میکندکه سیگار با تو.
صادق چناری: دستهایمان پیچیده بود به هم. قلبمان هزار هزار میزد. موهایش را کوتاه کوتاه کرده بود. ولی هنوز عطرش میچرخید توی سرم. انگار که آب دریا را کم کرده باشند.
کتایون کیخسروی: بگذارید راحتتان کنم، من از آن زنهایی نیستم که بخواهم خودم را جوان نشان بدهم، اتفاقا من برای سالهای بسیار دوری
مرتضا رنجبران: از آسمان تیره تا این کوچه ی بدبخت
آرزو زینلی: و شب، شبی که پر از سکوت مرگبار و چراغ خاموش شهر است
مرتضا رنجبران: در زیر سکوت امشبیک سایه ی بی سایهویرانه به نامم باد پرپر شده این خانه
آرزو زینلی: باید شبی بیخیال این خیال خام و خاموش شوم