جشنواره فیلم فجر با کل جشنواره های دیگه و روزای کاری دیگه هم فرق داشت. از بدوبدوهای ۱ماه قبلش برای دیدن فیلم تو دفتر تهیه کنندهها و مصاحبه های دپو تا هیجان شروع افتتاحیه خودش یه پروسه رو مخ و وقت کم بیار ولی هیجان انگیز بود
بعدم که شروع میشد نهایت ۳ روز اول ترتمیز و ماتیک_سرخابی بودیم بعدش انقد خسته میشدیم که انگار ما رو از تو جوب درآوردن. (همه که نه، در و داف ها تا روز اختتامیه ویترین رو حفظ میکردن)
اون روز که تو استوری گفتم دنبال عکسام میگردم ، «م» گفت عکسی نداریم چون همش داشتیم مثل خر کار میکردیم. دیدم راست میگه.
جشنواره که رفت برج میلاد چند سال اول واقعا برنامه ریزی افتضاح بود. آقای «گ» هم که هرچی بهش میگفتی میگفت چارهای نیست! تا یه بار که آخر خودش از حال رفت با آب پرتقال رفتیم بیمارستان میلاد عیادتش گفتیم تو هم با این برنامه ریزیت!
آخه از ۱۰صبح تا ۳ صبح فرداش که نشست خبری فیلم آخر تموم شه جمع کنیم بریم، تو برج میلاد بودیم.
عاخ گفتم برج میلاد! دلم تنگ شد واسه اونجا. همه سوراخ سمبههاشو بلدم. راههای مخفی، جاهایی که میشد یواشکی سیگار کشید که مثلا رییس حزب الهی مون نبینه، لوکیشن قشنگای عکاسی، اتاق وی.آی.پی های بچههای بالا، ورودی و آسانسورا و نگهبانایی که میشد بچههای بدون کارت رو بیاریم تو سالن...
اونوقتا که پارکور کار میکردم و نمیدونستم درد کشیدن چیه، همه پله ها و سکوهاشو به چشم خریدار میدیدم. فیلم بیخودا رو میومدم بیرون تمرین میکردم تا اون روز که حراست اومد گیر داد و ... به ما.
دلم تنگ شده دلم تنگ شده دلم تنگ شده
واسه سالهای اول که به قول دبیرم آقای «ا» جوجه بودم ولی روم زیاد بود. اونقدر که یبار منو فرستاد بالا سر بهرام رادان گفت ببینم چکار میکنی و منم ازون دماغ سربالا یه مصاحبه گرفتم، کفش برید. خخخ بعدم دیگه هرچی بازیگر و سینماگر گند اخلاق بود میداد به من میگفت کار خودته. یه دفعه لادن مستوفی گفت وقتی رکوردرتو میاری بالا احساس میکنم چاقو گذاشتی زیر گلوم جرات نمیکنم بگم مصاحبه نمیکنم. عمو نیکبخت هم که قربونش برم اومد گفت اصن به این دختر نه بگی خودت ضرر کردی :))
من و «عا» شده بودیم یه تیم اون دوتا خبرنگارمونم یه تیم دیگه. با «م» قشنگترین عکاس دنیا صبح میرفتیم شب جنازه برمیگشتیم ولی خوش میگذشت
آره داشتم میگفتم. اون وقتا هم نه اینکه همه چی قشنگ باشه ولی بلد بودیم حال همو خوب کنیم. مثلا «عل» که هنوز دم به دقیقه منو قهر و بلاک نمیکرد، همیشه حالش بد بود ولی وقتی باهم بودیم هم اون ما رو میخندوند هم ما اونو. یا اون سال با «ن» و «صا» چقد غُر میزدیم که فیلما به درد نخور شدن. با این حال سانس بعدی رو تو صف طولانی درِ سالن اصلی بودیم.
دلم تنگ شده واسه همه اون دیروقتایی که دیگه خونه رفتن صرف نمیکرد. یه کم تو نمازخونه برج ولو میشدیم و نیم ساعت بعد خودمونو تو یه کله پزی میدیدیم. بعدم تو نزدیک ترین خونه لش میکردیم، از چرت و پرت گفتنا غش میکردیم ، دو ساعت به زور میخوابیدیم، فرداش یه دوش گربه شور گرفته نگرفته از هم شال و مانتو قرض میکردیم که مثلاً تیپ مون تکراری نباشه.
اون وقتا مثل الان نبودم. حرف همه برام مهم بود. انقد که کارت جشنواره رو از گردنم درنمیآوردم تا نگهبان بلوک مون تو اکباتان وقتی میبینه من ۴صبح برگشتم خونه، فکر نکنه دختر بدی ام.
عاخ عاخ اینو بگم ? یه سال «ا.ح» بعد کلی فیلم دیده نشده بالاخره یکی از بازی هاش اومد تو جشنواره و کلی خوشحال بود. بهش گفتم یه مصاحبه اختصاصیمون بشه؟ گفت بله میشه. منم که همه میدونن چقد ظاهربین و خوشگل پسندم. هرچی خودم داغونم دوستام یکی از یکی قشنگتر. دیگه ایشونم بله رو که داد ذوق کردم و شوق. رفتیم نشستیم یه جا انقد حرف زدیم اصن یادمون رفت دیگه سوال و جواب کنیم. بچهها از پشت سر اون همهش مسخره بازی درمیآوردن که یعنی خوب داره خوش میگذره... دیگه داشت فیلم بعدی شروع میشد که تلفنش زنگ خورد. انگار یکی از تو سالن بهش گفته بود داره فیلم شروع میشه بیا برات جا گرفتیم. اونم گفت نمیام، دارم با دوستم حرف میزنم. «دوستم» منو میگفت. یعنی دیگه من غش، من ضعف... بچه بودم دیگه با همین چیزا میرفتم رو هوا.
حتی سالهای بعدم که همین دوست و همکارا برام زیر و رو کشیدن و زیرآب زدن بازم خوش میگذشت. جمع مون محدودتر شد، حال مون گرفته تر، فیلما داغون تر. ولی مگه میتونی به یه معتاد بگی ساقی اوضاعش خرابه، ترک کن؟!
ما معتادایی شده بودیم که میدونستیم جنس خوب نیست ولی دیگه چاره نبود. آلوده شده بودیم. اگه نمیرفتیم باید خماری میکشیدیم. مثل اون سال که کرونا شد نرفتیم. میدونستیم چیزی رو از دست نمیدیم ولی خماری شو هم کشیدیم. یا مثل سال بعدش که گفتن با رعایت پروتکل ها بیاین. مام رفتیم ولی من و «ز» اومیکرون شدیم و چند روز آخر گوشه خونه با صدای نخراشیده از هم آمار سلامتی میگرفتیم....
کاش دوباره جشنواره بشه با «س» برنامه بریزیم ببینیم امروز با شاهرخ بریم یا قاسم. شکر خدا همیشه یکی شون تعمیرگاه بود. بعد تازه موقع برگشتن، درِ خونه هم که میرسیدیم یه ساعتم تو ماشین مینشستیم واسه زدن کلی حرفای مهم و خاله زنکی.
کاش دوباره سینما و رسانه مال خودمون باشه و «ز» بگه بچهها بعد جشنواره بریم یه سفر اساسی خستگی مون در بره ما هم بگیم تو که سطح دغدغه هات با ما زمین تا آسمون فرق میکنه و مثل همیشه جور نشه بریم. کاش «ص» که همیشه بزرگمون بود و با همه سلام علیک داشت، دوباره جمع مون کنه بخندیم به چیزایی که یه روز غصه شو میخوردیم. آخه خونه اون با همه خونه ها فرق داشت. خونه امیدمون بود.
کاش ایندفعه که برمیگردم همه چی خوب باشه.
«ل» بعد اون همه زحمت، فیلمش به جایزه برسه بهم یه شیرینی تپل بده. «ع» همیشه بامعرفت بگه امسال هم تو تیاتر اجرا داره هم تو جشنواره سینمایی که دیگه اسمش فجر نیست. بعد من بگم دیدی اولین کار اجراتو نبودم اما سر این یکی خودمو رسوندم! اونوقت یاد اشکان رو زنده کنیم که سر فیلم قبلی چقد بهش توپیدم لیاقت شماها بیشتر ازین حرفاس.
کاش «ا» اولین فیلم بلندشو بسازه من اینجا هی ازش بنویسم و پز بدم. کاش «ف» اوضاعش ردیف شه بهش بگم نمردیم ولی غمامون تموم شد! اونم مثل همیشه غش غش بخنده قربون هم بریم.
کاش «ه» رو وقتی میبینم بهش بگم یادته تو یه تاریخی بهت گفتم اسم کسی رو نیار یه روز خودت یه اسم گنده میشی؟! اونم صداشو بندازه تو گلوش واسه من ملک مطیعی بشه با اون ادب درست و حسابی ای که نداره شاخ بازی درآره بخندم. کاش وقتی برمیگردم قرار باشه «آ» بره کن و برلین و ونیز و من دیگه بالاخره بزنم زیر گریه بگم دیدی شد!!!
وای بچهها دلم برا همه تون تنگ شده. حتی اونایی که میدونم الان دیگه اونور ماجرا وایسادین. آخه ما اصن به این چیزا چکار داشتیم. ما سینما رو میخواستیم، ما دیوونه نوشتن بودیم. چه میدونستیم فجر چیه! انقلاب چیه! سیاست چیه! مگه به یه معتاد میتونی بگی مواضع فکری ساقی عوض شده پس ترک کن؟ مگه اصن واسه داشتن ساقی حق انتخاب داشتیم؟
این روزا اصلا حالم خوب نیست چون گم تون کردم. از اون بدتر اصلا نمیدونم اینبار که برگردم باید به کی سلام کنم و کی جواب علیک منو میده. چقد بده دیگه نمیدونم همه اونایی رو که دلم براشون تنگه الان به من چه حسی دارن؟ چه بده باید رفاقتا رو پنهون کنیم پشت سیاست حال بزنی که ما رو از هم گرفته. حتی دیگه نمیدونم دلم واسه چی تنگه...
لای اینهمه ای کاش و دلتنگی ، تنها چیزی که حسرت شو ندارم بعضی از شماهایین که تو رفاقت برام کم نذاشتین