خاطراتم،هویتم،تمام احساسی که بود و ندید تمام آنچه خودم بودم و ندید
یک روز کوله بارم را پر میکنم از آرزو آرزوهایی که بلند فریاد زدم و برای داشتنشان پرواز کردم و آنروز از من دور نیست...
...
کفش هایم را زیر بغل گرفتم
پاهایم را محکم روی زمین گذاشتم
زیر پایم زمین سبز بود و بالای سرم آسمان پر ستاره
اما در دلم غم تاریک و تنهایی شب سنگینی میکرد
و دوباره دلم خواست بیدار بمانم...
رویای بدون تو زمینش سرد است و آسمانش غمبار
...
جایی وسط زندگیت،کمی هم مرا زندگی کن
برای مرور من خط به خط خواندنت را نمیخواهم
فصل به فصل ورق بزن احوال دلم را
زمستان یخ بسته ی درونم عطش تابستان دستانت را دارد
پاییز چشمانم،برگریزان قدم زدن های باران زده ی تو را آرزو دارد
بهاری میشود گونه های تب دارم،شرم حضور صدای تورا دارد
جایی گوشه کنارهای زندگیت،
کمی هم مرا زندگی کن...