چاپ کردن این صفحه

گزیده اشعار

259
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

مرتضا رنجبران: از آسمان تیره تا این کوچه ی بدبخت


از رد موی رنگی افتاده روی تخت
#
از چلچراغی که دگر بیهوده می سوزد
یا مرد زاری که تو را بیهوده می بوسد
#
تصویر گنگی دارم از دنیای امروزم
از همدمی های تو با اغیار می سوزم
#
خون می چکد از میخ بر تابوت دیوارم
دارم کمی روی دلم باروت می کارم
#
این جوخه ی اعدام چشمانت نمی فهمد
دائم مرا اینگونه بر رگبار می بندند
#
خون می چکد از خاطراتت روی دیوارم
دارم کمی این گوشه برچشمات می بارم
#
بهمن کشیدم از فراق تیر چشمانت
آتش بزن بر قامت ناسور جانانت

...

از تو درون من به جز تو هيچ پيدا نيست
گم گشته اي در خود، تويي در من هويدا نيست

چيزي شبيه روز اول در درونم هست
تصوير امروزت ولي در من هويدا نيست

هر بار مي جويم تو را با اينكه مي دانم
اين تو شبيه آن توي زيباي شيدا نيست

مي خوانمت گاهي كه در دنيات مي گردم
مي بينمت از من كمي در تو هويدا نيست

گاهي تو را از دور مي بوسم نمي بيني
نزديك لب ها دلبري جز مرگ پيدا نيست...

...

جای تو در خانه خالی می شود
مرگ می آید کمی اطراف در
پشت سر داغ فرو افتاده ای
سینه اما محرم چشمان تر

خالی ام چون صندلی در چشم باد
خالی ام چون کوچه ی بی خاطره
زندگی کوچ دبستان است و بس
فارغ التحصیل درس فاجعه


خسته ام چون برگ پاییزی که باد
می کشاندش زیر پای عابران
من چه بی رحمانه با خود بد شدم
در مسیر موسم این مردمان